پانیذ پانیذ ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

پانیذ

همه شیرین دهنان ...

من : پانیذ موبایلم گم شده  پانیذ : نگران نباش پیدا می شه  من : روی ناخن هاش به سفارش خودش لاک آبی زدم ، نگاه می کنه و می گه : چه زیباست !!!! من :  بعد از غذا می گم از خدا تشکر کردی ؟؟  دفعات قبل می گفت : خدا مرسی برای غذاها ، این دفعه گفت : خدا لطفن غذاها رو جمع کن ...  من :  خوشحالم این روزها فرشته ای کنارم هست که به من محبت می کند و درکم می کند . دوستت دارم تا ابد  ...
30 ارديبهشت 1393

سه بهار با تو

ما از زمستانی گذر کردیم؛ سرد و سفید و سخت، پوشیده سرتا پایمان از برف. مثل شبی که لحظه پیش از سپیده دم، تیره‌ترین لیوان چایش را سر می‌کشد تا گم شود در راه کوهستانی تاریک؛ ما، در زمستانی سفید و سرد لیوانی از یخ، با کمی باران، کمی هم برف تازه، سر کشیدیم و به راهی آشنا رفتیم... راهی که ما را می‌رساند آخر به سبز و صورتی‌های بهاری شاد. آه ای بهار صورتی، ای سبز و نارنجی، بنفش و زرد! در هر بنفشه، چهره‌ات پیداست. در هر جوانه بر درخت بید، در قلب هر غنچه، پنهان شده یک «نوت» از آن «سرود» شاد و زیبایی که خواهی خواند روی درختان بلند باغ‌ها، در باد. ای بهار تازه و تر ...
5 ارديبهشت 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پانیذ می باشد